من وعشقم باهم پیمان زندگی بستیممن وعشقم باهم پیمان زندگی بستیم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

یکی یک دونه ی من

پــــــــــرازامیدواری

سلام...سلام ...اول به کوچولوی نیومده ی خودم دوم به همه ی دوستام که برام نظرگذاشتن.....ببخشیدکه این چندروزه نبودم......اخه تازه دیروز ازمشهد برگشتم...جاتون خالی دوستای گلم واسه همتون دعاکـــــــــــــــــــردم.. این ماهم فسقلی نیومد..هرچندامیدواربودم تومشهدبهترین عیدی روبگیرم ازاقا.. ولی خوب حتماصلاحم نبود..حتماحکمتی توش بودکه من سردر نمیارم... باامید رفتم مشهدو باامیدی دوبرابر برگشتم ازمشهد..... خدایاشـــــــــــــــکرت...شکرت که تورو دارم ..شکرکه مشهدو دارم ویه امام رضای غریب ..........دلم به همین زودی تنگ شده..تنگه اون شب سردوبارونی توحیاط حرم صحن جمهوری هواسرد سرد تعداده جمعیت انگشت شماربود...من وشوهری به یه دیوارتکیه داده بودیم ...
28 بهمن 1391

اماده شدن برای سفربه مشهد

آقاجون اگه خدابخوادتاچندروزه دیگه میایم پیشت   وقتی این عکسو میبینم دلم ضعف میره......یاده 2سال پیش می افتم که حرکت کردیم برای مشهد....شب بودکه رسیدیم مشهد....رفتیم سمت خیابونی که انتهاش بارگاه امام رضا.......یه خیابون تاریک.....بدون هیچ ماشینی .....هواسرده سرده....ساعت ازنیمه های شب گذشته.... همه ی چشم هامنتظره پیداکردن گنبد طلایی اقا.........یهوو همه چی متوقف میشه انگار...یهوتو چشم هایه برقی می افته وازهمون دور دورهاااا اشکهاسرازیرمیشه واقااذن دخول میده.. وقتی ازدور دورا حرم اقارو دیدم دلم لرزید......یادش بخیرچه حس زیبایی بود...چه لحظه ای نابی بود...... بی صبرانه منتظرم تاروز موعود برسه ............. ...
16 بهمن 1391

...........

سلام .. اصلاحس نوشتن ندارم اما نمیدونم چرا الان دارم مینویسم.......حالم زیادخوب نیست البته حال جسمیم.........انگاری یه دردهایی مث قلنج تموم بدنمو گرفته......گاهی زیره دلم یه تیرهایی میکشه که یهوو ذهنم میره پیش نی نی ........ امابازمیگم که نه همه چی خیاله خداکنه این ماه شاهزادمون مارو روسفیدکنه.......... هفته دیگه عازم سفره مشهدم.....همون جاهم میفهمم مامان شدم یا نه........ وقتی فک میکنم توجوار امام رضاباشم وبفهمم که نخودچی تودلم هست کلی ذوق مرگ میشم...... یعنی میشه بچه ام متبرک بشه وبرگردیم... من که به مهمون نوازی امام رضاامیدوارم..........................   الان یه حس هایی عین حالت تهوع میادسراغم ....چرا اخه؟؟...
14 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام گلم ..عشقم....بالاخره بازم اومدم یه سری به وبلاگ بی رونقم زدم.... اخه عشق قشنگم اینجافقط باوجوده خودت قشنگ میشه........ ایـــــــــــــــــــــن روزا پره امیدم ...پره انرزی مثبت........خدایا بابت همه چی شـــــــــــــــــکر.. شکرازاینکه هستم ونفس میکشم .....شکرازاین که همراه زندگیمو یه مردی قراردادی که بهتـــــــــرینه...شکر ازاین که این روزهــــــــــــــــــا پر ازتوام......شکر شکر شکر.... شکر که ارامش دارم.....خدایا بابت همه چی شکر..... ازاحوالات کوچولوی من چه خبرخداجون؟؟؟ حسابی پیشت خوش میگذرونه هااااااااا... میدونم که فسقلی دلشو نداره ازت دل بکنه بیاد زمین.................ولی  ولی.. خدا اگه بخواد ت...
8 بهمن 1391
1